به دنبال شارلو به قلم زهرا صالحی (تابان)
پارت سی
زمان ارسال : ۱۱ روز پیش
با حالت ترسی درون دیدگانش، سرش را راست کرد و با چشمان گرد شده به فضای اتاق خیره شد. ماتیک را دید که لیوانی را سمتش گرفته و در انتظار چشم باز کردنش صبوری میکرد. با نگاهی به او متوجه شد آن لیوان را برای او آورده است. با تلاش کمی جابهجا شد و پس از آن، کمری که هنوز میسوخت را به کنارهی تخت تکیه داد. دست دراز کرد و لیوان را از دست ماتیک گرفت. از خنکای دیوارهی لیوان مسی آب را تشخیص داد و ب
اطلاعیه ها :
دوستان برای رمان شارلو یک چنل زدم گپ هم داره میتونید صحبت کنید.
توی این کانال:
فکتهای داستان
دیالوگ های ماندگار
و یه سری اطلاعات داده میشه
https://t.me/almas_sharlo
خوشحال میشم بیاین. #تلگرام
سحر
00عالیه فقط کاش پارت گذاری بیشتر بود